سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

جملات اعجاب انگیز

شیرین من، عسل من، عشق من. دیروز کلی از دستت خندیدیم. تا از ماشین شرکت پیاده شدم  خاله بوق زد و شماهم رسیدی، باهم رفتیم تو خونه، اول که گفتی مامان نگاه کن آقاهه نباشه عکس بندازه من ممه بخورم وبعدم انقدر ممه خوردی که خوابت رفت. ناهار خودمو که خوردم برای باباهم ماهی سرخ کردم و سبزی پلو گذشتم که میرسه بخوره. بابا چون دیروز جلسه داشت دیرتر اومد و ساعت 6 بود که رسید خونه و شما بیدار شدی. بابا داشت غذاشو میکشید که شروع کردی ته دیکای غذای بابا رو خوردن، بابا مسعود گفت نخور بچه غذای منه، گفتی بابا دارم تست میکنم بد نباشه میخوای بخوری... یعنی من و بابا هاج و واج مونده بودیم که اینو از کجا آوردی؟ بعدم به بابا می گفتی بابا دوست داشتی بر...
14 ارديبهشت 1399

رنگها به انگلیسی

هفته پیش دو رنگ آبی و قرمز رو به انگلیسی بهت یاد دادم. بعدش با بابا رفتی حمام و وقتی اومدی بابا رنگهای زرد و سبز رو هم بهت یاد داده بود. پنجشنبه وقتی مامانی رو برداشتیم و داشتیم میرفتیم خونه خاله به خاله گفتم جلو آرکید نگه داره و برات به خاطر یادگیری رنگها جایزه خریدم. البته تا مامان خرید کنه و بیاد غزل سفید و مشکی رو هم باهات کار کرده بود. چند شب پیش هم جم جونیور آموزش خمیر بازی داشت و شما هم خمیر خواستی وقتی فهمیدی خمیر نداری زدی زیر گریه، بابا مسعود یادش افتاد که یه جایی خمیر دیده بوده خلاصه فکر کردیم و یادمون افتاد یه تعدادی خمیر گل چینی داریم. رفتم برات آوردم و کلی خمیر بازی کردیم، در حین بازیم میگفتی مامان خمیر اینا...
6 ارديبهشت 1399
1