جملات اعجاب انگیز
شیرین من، عسل من، عشق من. دیروز کلی از دستت خندیدیم. تا از ماشین شرکت پیاده شدم خاله بوق زد و شماهم رسیدی، باهم رفتیم تو خونه، اول که گفتی مامان نگاه کن آقاهه نباشه عکس بندازه من ممه بخورم وبعدم انقدر ممه خوردی که خوابت رفت. ناهار خودمو که خوردم برای باباهم ماهی سرخ کردم و سبزی پلو گذشتم که میرسه بخوره. بابا چون دیروز جلسه داشت دیرتر اومد و ساعت 6 بود که رسید خونه و شما بیدار شدی. بابا داشت غذاشو میکشید که شروع کردی ته دیکای غذای بابا رو خوردن، بابا مسعود گفت نخور بچه غذای منه، گفتی بابا دارم تست میکنم بد نباشه میخوای بخوری... یعنی من و بابا هاج و واج مونده بودیم که اینو از کجا آوردی؟ بعدم به بابا می گفتی بابا دوست داشتی بر...